موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

موهای بلند، قصر کوتاه

باید خندید و گریست
عشق ورزید
لذت برد و رنج کشید
با نوسانی بسیار در طول حیات..
به گمان من، انسان یعنی همین.

منوی بلاگ

۱ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

حجم احساسات منفی‌ای که در دی‌ماه زندگی کردم به قدری بالا بود که نمی‌تونستم چیزی بنویسم.

دخترک خشمگین درونم فریاد می‌کشید که من مقصر نیستم. من سعی کردم با همه‌چیز کنار بیام. من این مردک یه‌لاقبا رو تحمل کردم فقط بخاطر مادرم. اون نمیخواد، بیشعوره، بی‌شخصیته، خودشیفته و پرادعاست و نتونست روی حرف‌ها و وعده وعیدهاش بمونه. اون لقمه گنده‌تر از دهنش برداشت و مثل خر موند تو گل. مادرم بدترین اشتباه زندگیش رو کرد، مادرم نباید تا وقتی من و برادرم مجرد بودیم ازدواج می‌کرد، مادرم نباید با کسی که انقدر از نظر فرهنگی و خانوادگی از ما پایین‌تره ازدواج می‌کرد.

دخترک غمگین درونم با گریه می‌گفت مادرم عزیزترین شخص زندگی منه و می‌دونم که توی احوال ناخوشِ این روزهاش، خواسته و ناخواسته به قدر خودم مقصرم. مامان برای هزارمین بار به خودش و بقیه ثابت کرد اولویت اول و آخرش بچه‌هاشن نه خودش و من هیچوقت به این اندازه از خودم، از وجودیت و نفس کشیدنم متنفر نبودم. کاش نبودم و بخاطر من مجبور نبود قید زندگی دلخواهش رو بزنه. انگار همه‌ راه‌ها بن‌بست و همه‌ی روزهای پیش‌رو تاریکن...

دخترک منطقی درونم می‌گفت از دل این روزها و این لحظات تصمیماتی می‌گیریم که شاید در حالت عادی، آسایش خونه رو ترجیح می‌دادیم و خودمون رو بخاطرش به زحمت نمی‌نداختیم. ما الان دلیل قانع کننده‌تری برای رفتن از خونه و ساکن شدن توی شهر دیگه‌ای داریم. می‌تونیم شغل دلخواهمون رو داشته باشیم و اون شروعی که منتظرش بودیم، همینجا باشه. می‌دونم که اگر بخوام بمونم، اولویت خودمم و کسی که قرار نیست اذیت بشه خود منم. مادرم همین الان هم داره بال‌بال میزنه که نکنه من بخاطر این شرایط حرف از رفتن میزنم. اما وقت رفتنه. شاید  قبلا یک دلیل داشتم و اون استقلال بود؛ اما الان استقلال + مادرم انگیزه‌ی قوی‌تری برای تحمل فراز و نشیب‌های مسیر پیش‌روعه...

۲۵ دی ۰۳ ، ۲۱:۵۴
نسیم ~