هشتگ زندگی دانشجویی
رشتهم به اوج جذابیتش رسیده؛ از این نظر که به اندازهی دو سال اول درسهای متفرقه و پایه، و به اندازهی سال آخر درسهای تقریبا کماهمیت صرفا برای تکمیل واحد نداره. آرایش ترمیِ ترم ۵ تو اوج تخصصی بودنشه و درسهای این ترمم رو خیلی دوست دارم. حتی فکر کنم میدونم چه گرایشی رو برای ارشد میخوام انتخاب کنم؛ خیلی هیجان زدهم بخاطرش! رفرنس اصلی رو سفارش دادم و رسیده خونه، هنوز ندیدمش اما هزار بار فهرستش رو توی گوشیم زیر و رو کردم و حسرت ورق زدنِ مبحث به مبحثش داره دیوونم میکنه. دلم برای خونه و کوهستان و درههای سبزش تنگ شده اما دوست دارم جرعهجرعهی زندگی اینجا رو با لذت بنوشم؛ این شهر شلوغ و پر از حس زندگی که شباهتی به شهر کوچیک محل زندگیم نداره. من حتی اتوبوسسواری های طولانیِ این روزها رو هم دوست دارم. میدونی، کلیاتِ این روزهایی که دارم زندگیشون میکنم، همون رویاهای سال کنکورمه. پاییز و سرما و مچاله شدن توی لباسهای چارخونهی پاییزی، دیدن خشم اعتراضات از نزدیک و حرفهای سیاسی بین بچهها، چمنهای خیس و سایهی کاجهای پشت دانشکده اقتصاد ، ساندویچ کلابهای تعاونی و کافیبارهای آبشکری دانشکدهها، ماجراهای عاطفی و سوژهی های خنده، روپوش سفید و اساتید دوستداشتنی.. میدونم یه روز دلتنگ عصری مثل امروز میشم که با یکی از همدانشگاهیهام که حتی اسمش رو هم نمیدونم، بدو بدو دنبال اتوبوس دویدیم و سرخوشیِ ناشی از استرس و خندههامون هنوز باهامه.
کنجکاو شدم رشتت چیه