اولین سفر مجردی
راستش اگر چندسال پیش به من میگفتن تو و اسرا و سمن و سارا سالهای دانشجویی هماتاقی هستین، باور نمیکردم؛ چه برسه به اینکه همسفرهای اولین سفر مجردیم هم اسرا و سمن باشن. چند روزی مهمان هماتاقیمون زینب، و خانوادهش، توی یکی از شهرهای بندری جنوب ایران بودیم. مهموننوازی و خونگرمیشون، رسومات قشنگ و شادیشون، برای من، دختری که بزرگشدهی شهر کوهپایهای در یکی از سردسیرترین نقاط ایرانه، حیرتآور بود. جمعهای صمیمی کوچک قشنگی دارن و شادی و دورهم بودن رو به قشنگترین شکل ممکن به تصویر میکشن. یکی از بزرگترینشانسهای زندگیم این بود که برای جشنتولد مهمانشون بودیم و موسیقی زندهی بندری و رقص و شادیشون رو باهامون شریک شدن. دریا آروم بود و هوا بهاری و بازار پر جنب و جوش. توی این هوای سرد، تنها چیزی که قلبم رو گرم میکنه یادآوریِ شبِ تاببازی توی ساحل رو به دریاست..
چه عکس قشنگی.