کی میدونه دنیا چه خوابی برامون دیده؟
سالی که گذشت فراتر از زدن یک برچسب خوب یا بد بود؛ پر از تجربههای عجیب و جدید بود. چه به لحاظ اجتماعی، چه زندگی فردی خودم، مثل تجربهی خوابگاه و اولین سفر مجردی! خوشحالم که خاطرات رو ثبت کردم. # بنظر میرسه سالِ پیشرو، همون سالیه که ازش به عنوان: وقتی بزرگ شدم.. یاد میکردم. اگر برنامههام بنا به هر دلیلی عوض نشه، امسال دو بار شاغل میشم؛ کار فریلنسری رو توی فروردین و کارمندی رو اسفندماه تجربه میکنم. اگر نظرم تغییر نکنه، تابستون استارت خوندن برای ارشد رو میزنم؛ و ترم پاییز، آخرین ترم لیسانسم خواهد بود. # تا ۳۰ سالگی جای تجربه کردن و به ثبات رسیدن وجود داره و من هم دنبال ثبات نیستم، دنبال کسب درآمدم. البته اگر بشه اسمش رو گذاشت نیمچه ثبات، تعریف دقیقتری از جریان مد نظرمه. برای زندگیای که وابسته به تصمیم مادرم هست، ترجیح میدم جوری باشم که اگر به هر دلیلی نتونستم با شرایط جدیدش خودم رو وفق بدم، بتونم از پس خواستههای خودم بر بیام حداقل. # میدونم که لابهلای این شلوغیهای درسی و کاری شاید به حاشیه رفتن باشه این آرزو؛ اما من واقعا دلم میخواد یه رابطه عاطفی خوب رو تجربه کنم. (بله، دارم ۲۴ ساله میشم و جز یکی دو بار کراش سگی زدن تجربهای ندارم) گارد قبل رو ندارم و بنظرم نه زوده نه دیر ( البته گاهی به طرز مضحکی از اینکه دیر شده باشه میترسم ) الان دیگه وقتشه. صد البته که به تقدیر و حکمتِ خدا توی این موضوع خیلی معتقدم و میدونم وقت تعیین کردن زر مفتی بیش نیست، اما آرزو چی؟ آرزو که میتونم کنم؟ ؛)