آغاز
فروردین، همونطور که انتظار میرفت طولانی سپری شد. بازهی اواخر اسفند تا آخر فرودین مثل یکسال گذشت. # کارم رو شروع کردم و اولین سفارشم رو - بدون هیچ تبلیغی - از اهواز گرفتم. حس و حالی که داشتم، اگر به میلیارد هم مشتری داشت، نمیفروختم! :) چقدر خوششانس بودم که کارفرما بسیار خوشحساب و خوشاخلاق بود. تمام تلاشم رو کردم که خوشقول باشم و انقدر طی اون یک هفته استرس کشیدم که هورمونهام بهم ریخت و پریود نشدم! # همیشه فکر میکردم با اولین حقوقم یه هدیهی خفن مامان رو مهمون میکنم یا یه یادگاری خوب برای خودم میخرم. اما بماند که حقوق نبود و یه دستمزد کوچیک بود، مبلغ کمی بود و گذاشتم تو حساب پساندازم. # آموزشها ادامهداره هنوز و چقدددر خوشحالم که تو مسیری هستم که یادگیری براش بیانتهاست. # این شهر دانشجویی تازه داره به جونِ من و خاطرههام میشینه. هوای خنک بهاری، آخرهفتههای دوستانه که توی خیابونهای شلوغش سپری میشه، آلوچه و چاقالهبادومهای تروتازه توی سینیهای رویی دستفروشها، پیدا کردن کافههای جدید و بستنیهای خوشمزه، همه و همه نغمههای رنگارنگی میشن برای خاطرات این روزها...
عکست رو دوست دارم. توی پسزمینهش زندگی جریان داره.