سوت پایان ۱۴۰۲
۴۰۲ رو دوست داشتم. اتفاق غیرمنتظرهای نداشت؛
یادداشتهای فروردین رو خوندم و دیدم این منِ عزیز، امسال رو همونطوری که از خودم انتظار داشتم پیش برد.
مهمترین اتفاقش که روی همهی بخشهای زندگیم موثر بود، ازدواج مامان بود. آدمی وارد زندگیمون شد که از همون اول میدونستم چقدر چالش برانگیزه برامون، و همون هم شد.
اخیرا روی دیگهای از شخصیت مادرم رو دیدم که هیچ شباهتی به زن ۵۰ سالهی قویای که بزرگترین و قشنگترین الگوی من برای مادرانگی و مستقل بودن داشت، نداره. یک دختر ۵ ساله شده که به عنوان نقش اول این داستان، نمیتونه این رابطه رو جوری مدیریت کنه که خودش و بقیه آسیب نبینن یا حداقل حاشیهها کمتر بشه.
کاش میتونستم این تصمیم مامان رو از زندگیمون حذف کنم؛ اما نمیشه و امیدوارم گذر زمان چالشها رو کمرنگتر و خانوادهی ما رو باهم همراهتر کنه.
امسال، هرچند برای مدت کوتاهی اما تونستم از مسیر دلخواهم درآمد داشته باشم و کیه که ندونه توی بدترین روز و شبهای ناامیدیم، با یادآوری همون مدت کوتاه و دیدنِ آویز ستارهی کوچولوی طلائیم به گردنم توی آیینه، دست خودمو گرفتم، بلند شدم و دوباره راه افتادم. مسیرهای جدیدی رو به زندگی کاری و تحصیلیم باز کردم که تماما مورد علاقهم بودن و رنگ و بوی آرزوهای همیشگیم رو داشتن.
برای سالِ پیشِرو، هدفم تثبیت و سر و سامون دادن به همونهاست و دنبال مسیرهای جدید نیستم.
دوست جدیدی پیدا نکردم و دوستیهای قدیمی مستحکمتر شدن؛
همچنان منتظرم عشق رو تجربه کنم؛
و میدونم جایی میاد که منتظرش نیستم.
خدا جونم
شکرت بابت مامان و داداش، دوستانم، سلامتی عزیزانم، پول و رفاه و برکتِ مالِ مون و ریز و درشت و بالا و پایینِ جریانِ زندگی امسال ...