موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

موهای بلند، قصر کوتاه

باید خندید و گریست
عشق ورزید
لذت برد و رنج کشید
با نوسانی بسیار در طول حیات..
به گمان من، انسان یعنی همین.

منوی بلاگ

[نا] سازگار

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۵۴ ب.ظ

تمام آبان، در تلاش برای سازگاری گذشت. تنش بین من و عضو جدید خانواده - باید اسم جدید پیدا کنم براش چون دیگه جدید محسوب نمیشه- توی شدیدترین حالت خودش بود. البته نه با بحث و حرف، که با قهر و بچه‌بازی‌های یک خر در کالبد انسان. این آدم برای من مرد و تمام شد و تنها چیزی که می‌دونم اینه که توی اوج تنفرم هم معتقدم مادرم تصمیم درستی برای زندگیش گرفت؛ من یک روز از خونه میرم و انتخابش به من ربطی نداره.

برنامه‌ریزی‌های روزانه با صفحات تاریخ‌هنر و نقد ادبی، تمرین‌های کلاسی و ساخت ویدوو برای پیجم پر می‌شد. نتیجه ندیدن سخت بود و ادامه دادن با حال بد سخت‌تر. اما چاره چیه؟ تنها تفریحم این بود که بعد از ظهر‌ها مشتم رو پر می‌کردم از بن‌کوهی‌های خوش‌عطری که مامان و همسرش از جنگل‌های بلوط اطراف چیده بودن؛ پتوی سبز رو بر‌می‌داشتم و با تخته‌سنگی که از حیاط پشتی پیدا کرده بودم، توی حیاط کنار حوض، زیر نور کم‌جون پاییز می‌نشستم؛ هم‌زمان که طعم خوش بن‌ رو مزه‌مزه می‌کردم و هسته‌هارو می‌شکوندم، با صدای فرامرز اصلانی مست می‌شدم و به این فکر می‌کردم پاییز سال آینده می‌تونم همینقدر کوهستان رو زندگی کنم؟ چقدر به میوه‌هاش، هوای سرد و پاکش و آدم‌هاش نزدیکم؟ گفتم آدم‌ها.. الان که فکرش رو می‌کنم ارتباطم با آدم‌ها در کمترین حد خودشه. در حقیقت ظرفیت روانی‌م نزدیک به صفره؛ توی ارتباطم با هرکسی دنبال یک بهونه‌ برای بریدن می‌گردم؛ از همسر مامان که توی یک خونه زندگی می‌کنیم گرفته تا خاله‌ها، دوست‌های قدیمی و هم‌کلاسی‌های سابق. اینطور بگم که تنها موجودات زنده‌ای که باهاشون در ارتباطم مادرم و دوست صمیمیم هستن. راستش، ناراحت که نیستم هیچی، با اندکی عذاب‌وجدان خوشحال هم هستم. دلم می‌خواد اون صمیمیتی که بود از بین بره و دفعه بعدی که با همه‌ روبرو می‌شم، ورق زندگی‌م در خیلی از موارد برگشته باشه. به سالی یک‌بار دیدن و دوری و دوستی بیشتر معتقدم. دلتنگ هیچ خاطره‌ای هم نیستم و با شناختی که از خودم دارم، دلتنگ‌هم نخواهم شد. هر برحه‌ای از زندگی، آدم‌ها و ارتباطات خودش رو می‌طلبه و انتخاب این روزهای من، حداقل معاشرت‌ها در باکیفیت‌ترین حالت خودشه: مسیر جاده‌ی باغات و قدم زدم با رفیق شفیق قدیمی‌م و صحبت‌های بی‌پایان از دغدغه‌های تماما مشترکی که این روزها داریم.

۰۳/۰۸/۳۰
نسیم ~