موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

شهریورماه رو تا به اینجا دوست نداشتم. حس تنهایی از همه طرف داره مچالم می‌کنه. یادم نمیاد توی تمام سال‌های زندگیم چنین حسی رو تجربه کرده باشم. موضوع ازدواج مادرم و فاصله‌ای که خواه ناخواه از خونه می‌گیرم، رابطه جدید دوست صمیمیم که حتی صحبت‌های روزمره‌‌مون رو هم کم‌رنگ کرده و ناامیدی از پیدا کردن آدم درستِ زندگیم؛ این سه اتفاقِ هم‌زمان باعث لمس این حس مزخرف شدن.
حس ناخوشاید بعدی، اضطراب ناشی از بُعد کاری زندگیم بود. وحشت از مسیری که انتخاب کردم و آینده‌ی کاریِ پیش‌رو، باعث شد تصمیم برای ۷ ترمه فارغ‌التحصیل شدن رو بیخیال بشم و ۸ واحد موکول کنم به ترم بعد، که بهار فارغ‌التحصیل بشم. انگار که با دانشجو بودن بار روانی کمتری بهم تحمیل بشه؛ چه از نظر ساپورت مالی و چه پیدا کردن کار‌. ازدواج مجدد مادرم هم میدونم به قدر کافی برای خودشون دوتا چالش‌ برانگیز هست و نمیخوام اوایل زندگی‌ مشترک‌شون بیام باهاشون زندگی کنم. ضمن اینکه دلم مسئولیت‌ها و چالش‌های زندگیِ مجردی رو میخواد نه دخترِ خونه بودن. # برنامه ترم پاییزم انقدر سبک شده که بتونم راحت برای ارشد بخونم، روی پیجم کار کنم، بیشتر توی آزمایشگاه‌های دانشگاه دوره لیسانس و با همکلاسی‌ها وقت بگذرونم و یک ترم بیشتر تو شهر دانشجویی بمونم. برای تک تک این موارد رویاپردازی کردم و ذوق دارم. # دلم زندگی جدید می‌خواد. یه زندگیِ کاملا در مسیر آرزوها. زندگی مجردی در شهری دور از خانواده، کار کردن و درآمد داشتن و جمع‌های دوستانه‌ی مختلطی که باهاشون وقت بگذرونم و هم دوست باشن و هم همکار. دلم می‌خواد این گاردی که در برابر آدم‌ها و تجربه‌های جدید دارم رو بذارم کنار. # استرس آینده‌ی شغلی داره روانمو میخوره و با یادآوریِ اینکه "همه‌چیز سخته، انتخابِ تو تحمل سختیِ برآورده کردن آرزوهاته یا داشتن شغلی که دوسش نداری؟" دارم روحیه‌مو حفظ می‌کنم. از اولین تمریناتم ویدوو ساختم و پست میذارم و کم‌کم انگار یادم رفت چقدر مبتدی‌ام؛ توقعم رفت بالا و تا همین الان که دست بردم به نوشتن، متوجه نشدم که محتوای خاصی برای ارائه ندارم و خیلی طبیعیه که مخاطبی جذب نکنم چندان. امیدوارم دلسرد نشم. لازمه‌ی این مسیر، تمرین و صبر فراوانه...

۲۱ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۲۹
نسیم ~

هنر اگرچه‌ نان‌ نمی‌شود
اما شرابِ‌ زندگی‌ست

[غرق شدن تو رویای خفناتِ غیرممکن]

______________

هرچند روز یکبار به کتابخونه‌م کتاب‌های هنر جدیدی اضافه میشه و همون حس غریبِ سال‌های کودکی و نوجوونی‌م رو برام زنده میکنه؛ که به کتابخونه‌ی بابا زل میزدم و از دیدن اونهمه کتاب ادبیات شگفت‌زده می‌شدم. یادمه دونه دونه اون کتاب‌ها رو به امید پیدا کردن کتاب مناسب و قابل فهم خودم زیر و رو می‌کردم و خوندن و داشتنِ اونهمه کتاب رویای دوری بود. حالا اون کتابخونه‌ی چوبیِ قهوه‌ای سیر، توی اتاق منه. کتاب‌های فرهنگ‌وهنر، تاریخ هنر، نقد ادبی رو خودم خریدم و اشعار فروغ و سهراب رو از کتاب‌های بابا یادگاری برداشتم. تو خنکای باد مرداد کوهستان، زیر نوری که از لابه‌لای برگ‌های گیلاسِ حیاط پشتی روی قالی می‌تابه دراز میکشم و ورق میزنم. از خوندن معماری و هنر یونان حیرت می‌کنم و سعی می‌کنم به حافظه بسپرم؛ حال و هوای درس خوندن برای ارشد هنر رو، آرامش تابستونیِ خونه رو، معبد آکروپلیسِ الهه آتنای یونان رو، زندگی کردنِ آرزوها رو..

____________________

روز اول درس خوندن اینجوری گذشت که چشم‌هام بخاطر شدت گریه‌ی روز قبل، شدیدا ورم کرده بود؛ اما ذوقِ آخرشبش که سررسید رو ورق زدم و گوشه‌ی صفحه‌ی ۲۱ مرداد نوشتم: ص ۵-۷ فرهنگ‌هنر، یادم مونده بود. یکم دست دست کردم، اهالی خونه ناهار خوردن و رفتن توی اتاق ‌هاشون برای چرت ظهرگاهی؛ کتاب سنگینِ جلد قرمز رو برداشتم و رفتم گوشه‌ی پذیرایی نشستم. هیجان و ذوق توی ذهنم، دقیقا مثل نورِ بین برگ‌های درخت گیلاس پشتِ پنجره، می‌رقصید.
خوندن رو شروع کردم. برای منی که ۸ سال اخیر زندگیم با جزوه‌های میکروب و ویروس‌شناسی کشتی گرفته بودم، خوندنش سخت اما ! لذت‌بخش بود.
اونقدر لذت‌بخش که آخرشب یه بار دیگه از اول کتاب رو ورق زدم و سعی کردم بیشتر و بهتر به ذهن بسپرم.
توی این‌راه از هیچ تلاشی برای خوشحالی و موفقیتم دریغ نمی‌کنم.

_____________________

یک هفته با انرژی درس خوندم و آخر هفته رو استراحت کردم. شروع هفته دوم که در نظرم باید مقیدتر می‌بودم به برنامه، بحث‌هایی پیش اومد بین من و دوست صمیمی‌م ( شریک مطالعاتی ارشدم در واقع ) و اخباری خوندم در مورد تصمیمات اخیر حکومت من باب سیاست‌های جدید انتخاب کادر آموزشی دانشگاه‌ها، خیلی خیلی بهمم ریخت. با همون حال بد، کتاب زبان رو برداشتم و سعی کردم متمرکز درسم‌رو بخونم. هم برنامه‌ی امروز، هم جبران کم‌کاری دیروز. این قسمت از برنامه‌م که تیک خورد و کتاب رو برگردوندم به کتابخونه‌م، یاد حرف اون مشاور افتادم: وقتی تصمیم میگیری کارو انجام بدی، وقتی در مسیر هدفی قرار میگیری، سنگه که از بالای کوه قل می‌خوره به سمت پایین جاده - درست در مسیر تو - و سعی میکنه برات مانع ایجاد کنه. نترس، اینها هیچی نیستند و رسالتی جز منحرف کردنت از مسیر ندارن. جدی‌شون نگیر، آگاه باش و پیش‌برو.

_____________________

تقریبا دو هفته از اخرین روزی که درس خوندم میگذره و کتاب‌ها رو فرستادم ته کمد. توی این روزها و روزهای آینده که کادر آموزشی مدارس و دانشگاه‌ها داره با سیاستِ خالص‌سازی چیده میشه، حفظ امید و انگیزه نه اینکه سخت باشه، نشدنیه. اخبارِ این مدت شامل تفکیک‌جنسیتی و مصاحبه‌های عقیدتی بعضی مقاطع و دانشگاه‌ها بود که ظاهرا تازه کلید خورده و نمیدونم با این وضعیت جامعه قابلیت اجرایی داره براشون یا نه.
دلم می‌خواد خاطرات خوبم از دوره‌ی لیسانس رو بردارم، حسرت‌ هنرجوی اکادمیک نبودن رو هم. همه رو بذارم تو کوله‌پشتیم و مسیر کاری‌م رو برم؛ حداقل الان. الان که هیچ نوری نمی‌بینم و دست و دلم به تلاش کردن نمیره.
بزرگترین نیروی محرک انسان، امیده؛ و چیزی که ملت ایران به کرات ندارن هم، همین امیده.

___________________

البته که دلیل دست کشیدن من از درس خوندن برای ارشد، سیاسی بود؛ اما حسرتِ هنرجو نبودن رو دوست نداشتم و باهاش کنار نمیومدم.
اینکه رشته‌ی دلخواهم توی دانشگاه‌های دولتی شهرهای دور بود و فاصله‌ش از خونه زیاد بود، باعث میشد خوندن ارشد رویای وسوسه‌برانگیزی نباشه.
اتفاقی فهمیدم یه رشته‌هست که توی دانشگاه دولتی همینجا ارائه میشه. از اونجایی که ارشد هر رشته‌ای که باشم، دکتری یک انتخاب بیشتر ندارم، انتخاب همون رشته توی ارشد، تصمیم خوبی بنظر میرسه. هدف اصلی‌م از خوندن ارشد و دکتری تدریسه و نزدیک بودن به خونه برام معیاره، پس در حال حاضر، بهترین انتخاب ممکن همینه. هیچی بیشتر از ذوق اینکه میتونم توی شهردانشجویی که حالا داره تبدیل به "خونه" میشه، هنرجو باشم نمیتونست به درس خوندن وادارم کنه ^.^
____________________

نوبت دوم انتخاب واحد بود و کلا تغییر دادم برنامه‌م رو. اونقدری سبک شده که بتونم راحت برای ارشد بخونم، بتونم کار کنم، بتونم بیشتر با بچه‌های دوره لیسانس وقت بگذرونم و یک ترم بیشتر تو شهر دانشجویی بمونم. برای تک تک این موارد رویاپردازی کردم و ذوق دارم.

۲۱ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۲۰
نسیم ~