موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

موهای بلند، قصر کوتاه

هرکس تو مشتش یه ستاره داره برای روشن‌تر کردنِ جهان

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

آبان، زندگی خیلی به من سخت گرفت. تقریبا هر دو سه شب یکبار، از فشار درس‌های دانشگاه و ارشد و فکر حال برادرم بعد از ازدواج مامان، گریه می‌کردم. پناه میبردم به کتاب‌ها، ولی توی خوابگاه واقعا درس خوندن سخته.. توی اتاق درس خوندن کنار ۵ نفر دیگه کاملا ناممکنه مگر اینکه حداقل ۳ نفر باهم تصمیم به خوندن بگیرن که وسط ترم واقعا اتفاق نادریه؛ اتاق مطالعه هنوز بخاری نداشت، پشت دیوارش توی حیاط، سرپرست با صدای هوار هوار با دانشجوش دعوا می‌کرد و صدای آهنگ و خنده و صحبت دخترا لحظه‌ای قطع نمی‌شد. برای اولین‌بار توی این ۳ سال دانشجویی، استادی باهام بحث کرد، لج کرد و کار به جایی رسید که گفت درس رو حذف کن. هر دو سه شب یکبار حالم انقدر بد میشد که کلمه‌ای، حتی کلمه‌ای نمی‌تونستم با هم‌اتاقی‌هام حرف بزنم. حس تنهایی قلبم رو به معنای واقعی مچاله می‌کرد؛ هیچ کجای زندگیم انقدر حس بی‌کسی و بی‌پناهی نکرده بودم. # اما نهایتا، زندگی در جریانه و زمان در گذر... درس‌ها تا حدی پیش رفتن و افتادن روی روال؛ اتاق مطالعه جای گرم و دنجی شد و دخترا دورهمی‌های داخل رو به سرمای حیاط ترجیح میدن. مامان رابطه‌شون رو علنی کرد و برادرم هنوز شوکه‌ست و ما فعلا جز صبر کاری از دستمون ساخته نیست. من رو رسوندن شهردانشجویی و .. دروغ چرا حس خوبی بود. نازم خیلی خریدار داره این روزا راستش. یه روز باهاش خوبم یه روز نه، هنوز برام جا نیفتاده و دوست ندارم تو خونه مون ببینمش، با وجود اینکه اصرار کردم خونه رو عوض نکنیم و اون بیاد اینجا. تنها چیزی که میدونم اینه که به طور کل بودنش بهتر از نبودنشه، هرچند من کم دوسش دارم.

و... و یه اتفاقی که نمیدونم توهم منه یا قلبم درست حس کرده که محکم‌تر میتپه، اینه که.. اون لذت یک طرفه‌ی عاطفی که مهرماه ازش نوشتم.. حس می‌کنم...

تبدیل شده به یک نظربازیِ دوطرفه.

۳۰ آبان ۰۲ ، ۲۱:۲۶
نسیم ~